و تو ای گمشدهی تاریخ!
ای منجی انسان!
ای آخرین امید!...
بنگر، ابلیس را که چگونه نعرههای مستانه سر میدهد.
قارونها را که چگونه اموال مردمان را به یغما برده و خون محرومان و مستضعفان جهان را در شیشه کردهاند.
سامریها را که در غیاب تو مردم را به گوساله پرستی فرا میخوانند.
نمرودها را که بتخانهها بنا کرده و بت پرستان مدرن که الهههای لذّت، ثروت، شهوت، قدرت، خشونت و جنسیّت را پرستش میکنند.
فرعونهای آخرالزّمان را که با ساحرههای امواج رنگارنگ و هزاران تکنیک و نیرنگ، مردم را سحر و جادو کرده و به پرستش خویش فرا میخوانند.
احزاب شیطان (یهود، نصارا و نواصب) را که پشت در پشت یکدیگر به مصاف اهل ایمان آمدهاند و برای هدم شیعیانت هم قسم گشتهاند.
اهل خیبر را که دوباره مرحبهای خود را به میدان گسیل داشتهاند.
ابوجهلها و ابولهبها را که آوای توحید را بر نمیتابند.
حرملهها را که در عراق، کودکان شش ماههی شیعه را برای سر بریدن جستجو میکنند.
ابرههها را که سامرا، این قبلهگاه منتظران را ویران نموده و در خیال پلید خویش آهنگ نجف و کربلا دارند.
عبور از این امواج سهمگین فتنه، سفینهی نوح میخواهد.
شعبدهی جادوگران عصر جدید را تنها عصای موساست که در هم میشکند.
این بیماری مزمن بشریّت را جز دم مسیحا مداوا نمیکند.
دمیدن روح حیات در کالبد بیرمق بشر تنها و تنها از تو بر میآید.
شکستن این بتهای هزار رنگ، تنها با تبر ابراهیم و بازوی حیدری ممکن است.
این ظلمت جاهلیّت مدرن را جز نور محمّدی(ص) از میان نخواهد برد.
فتنهی خوارج این عصر تنها با دست یداللّهی تو سرکوب خواهد شد.
دلها برای نغمهی داوودیات تنگ شده است.
چشمهای عاشق برای تماشای جمال زیباتر از یوسفت ثانیه شماری میکند.
صبر ایّوب(ع) نیز از این هجران و فراق لبریز گشته است.
عیسی(ع) بیصبرانه در انتظار نزول از آسمان و نماز گزاردن به امامت توست.
ذوالفقار نیز در نیام خویش آرام و قرار ندارد.
زمین به جنبش و رانش در آمده است.
اقیانوسها بیقرار و خروشان شدهاند.
زمان نیز دست و پای خود را گم کرده است.
حتّی دیوار کعبه و رکن و مقام نیز از چشم انتظاری به ستوه آمدهاند.
بیا و کعبه را بیش از این چشم انتظار مگذار.
دیگر فراق بس است.
.... و این تویی که میآیی با منطق آدم، سفینهی توح، تبر ابراهیم، پیراهن یوسف، عصای کلیم، نغمهی داود، خاتم سلیمان، نسخهی مسیح، قرآن محمّد(ص) و ذرالفقار علی(ع)....
.... حُسن یوسف، کف موسی، دم عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند تو یک جا داری
ای نازنین!
زیباترین!
مهربانترین!
به بدی ما نگاه نکن.
به رو سیاهی و غفلت ما منگر.
به قصور و تقصیر خویش اذعان داریم.
به خطاها و گناهان خویش معترفیم.
در حقّ تو بسیار جفا کردیم.
به عهد و پیمانی که با تو بسته بودیم وفادار نماندیم. به پیامها و فرمودههایت بیاعتنا مانده و برای فرجت دعا نکردیم.
آری! ما تو را به دور دستها تبعید کردهایم. ما تو را مقیم دیار غربت نمودهایم. اعمال ماست که تو را این چنین پردهنشین ساخته است.
این ماییم که بارها قلب مهربانت را شکسته و اشک چشمت را جاری ساختهایم.
شیطان ما را از شما دور ساخته است. او سوگند خورده بود که ما را از شما جدا کند و کرد.
حال که سرافکنده و پشیمانیم، به ما رحم کن. بزرگوارتر از آنی که از ما روی بگردانی. کریمتر از آنی که ما را نبخشی.
بیا و ما را از اسارت شیطان بیرون بیاور. دنیا بدون شما صفایی ندارد. آن قدر تنگ و تاریک گردیده که گویا نفس کشیدن در آن نیز برای ما سخت و دشوار گردیده است.
بیا و ما را از این سرگردانی و حیرت خلاص کن. بیا و با آمدنت بهشت موعود را به ما ارزانی دار. مگر نه این که خداوند شما را پناه بندگان، کهف امان، فریاد رس بیکسان، دستگیر درماندگان، پشت و پناه مظلومان و یاور ستمدیدگان قرار داده است.
ما نیز ستم دیدهایم و البتّه معترف که با غفلت از یاد شما بر خویشتن نیز ستم کردهایم و اگر با این همه اقرار و اعتراف و طلب عفو و بخشش باز هم شایستهی عنایت و مرحمت شما نیستیم متوسّل به راهی میشویم که از خود شما فرا گرفتهایم و آن هم شفیع قرار دادن آن عزیزی که با شنیدن نامش دل آل الله (علیهم السلام) میلرزد:
تو را به حرمت زهرا(علیها سلام) بیا، بیا مهدی جان!
منبع:
کتاب آوای انتظار، دکتر علی هراتیان
مقدمه کتاب زیباتر از یوسف، سیدمحسن موسوی